کاشونه

از خودم مى نویسم و فرزندى که پیش روى زندگیم در راه دارم...

کاشونه

از خودم مى نویسم و فرزندى که پیش روى زندگیم در راه دارم...

اولین ضربه هاى حس کردنى

مینویسم که یادم بمونه

دیشب پسرم کلى ضربه زد که دو سه تاش از روى پوستم قابل تشخیص بود

نصف شب دستمو گذاشتم روى سطح بدنم و لذت بردم

دلم البته خیلى پر بود

سرشب خونه دو تا دوست ایرانى مهمون بودیم که خواهر همسر بعد از پنج ماه تماس گرفت تا بهم تبریک بگه

طبق معمول متلک میگفت و دوباره پس میگرفت اعصابم خورد شد!

حرفاش احساس این که دارم نوه خونواده رو دنیا میارم بهم داد...

باید سعى کنم جواب بدم تا توى دلم نمونه!