کاشونه

از خودم مى نویسم و فرزندى که پیش روى زندگیم در راه دارم...

کاشونه

از خودم مى نویسم و فرزندى که پیش روى زندگیم در راه دارم...

اولین ضربه هاى حس کردنى

مینویسم که یادم بمونه

دیشب پسرم کلى ضربه زد که دو سه تاش از روى پوستم قابل تشخیص بود

نصف شب دستمو گذاشتم روى سطح بدنم و لذت بردم

دلم البته خیلى پر بود

سرشب خونه دو تا دوست ایرانى مهمون بودیم که خواهر همسر بعد از پنج ماه تماس گرفت تا بهم تبریک بگه

طبق معمول متلک میگفت و دوباره پس میگرفت اعصابم خورد شد!

حرفاش احساس این که دارم نوه خونواده رو دنیا میارم بهم داد...

باید سعى کنم جواب بدم تا توى دلم نمونه!

پسملم

سه شنبه یک مهر رفتم سونو آناتومى و فهمیدیم که نى نى مون یک عدد پسره!

یکى دو روز توى شوک بودم ولى بعدش به شدت هیجانزده شدم

الان راه میرم و پسمل مامانى قند عسل مامانى میخونم...

خداروشکر جواب سونو که با پست اومد همه چى اوکى بود

امروزم که وارد هفته بیست شدم و حاملگى نصف شد

خییییلى سخت گذشت ولى تموم شد دیگه

الان میشه گفت تو روزاى لذتبخش مامان بودنم

سرظهر و بعدازظهرا که آفتاب گرم میشه میرم روى چمناى پشت خونه نور بهم بخوره

کلى با پسرم حرف میزنم

همسرى دیروز گفت چندساله اینطورى از ته دلت خوشحال نبودى

من دوباره عاشق شدم عاشق پاره تنم که عکساى سونوگرافیشو توى موبایلم انقدر ماچ میکنم خودم خنده م میگیره